کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


احضار امام باقر علیه السلام به شام توسط هشام بن عبدالملک و رسوایی او

درباره : امام محمد باقر علیه السلام
منبع : دلائل الامامه ص ۱۰۳؛ امان الاخطار ص ۵۲؛ بحار الأنوار،ج‏ ۴۶،ص:۳۰۷

سيد بن طاوس در كتاب امان الاخطار ص ۵۲ نقل می‌كند از كتاب دلائل الائمه محمد بن جرير طبرى شيعه از معجزات حضرت باقر علیه‌السلام از حضرت صادق علیه‌السلام که يك سال هشام بن عبدالملك براى حج به مكه رفت در همان سال حضرت باقر علیه‌السلام و پسرش حضرت صادق علیه‌السلام نيز به مكه رفتند. حضرت صادق عليه السّلام در يك سخنرانى فرمود ستايش خداى را كه محمد صلى الله عليه وآله وسلم را به حقيقت به مقام نبوت برانگيخت و ما را بوسيله او امتياز بخشيد ما برگزيده خدا در ميان مردم و نخبه بندگان و خلفاء او هستيم سعادتمند كسى است كه از ما پيروى كند و شقى كسى است كه مخالف و دشمن ما باشد. مسلمه برادر هشام اين جريان را به هشام رسانيد ولى هشام كارى نكرد تا به شام برگشت و ما به مدينه رفتيم.


هشام پيكى از شام فرستاد و به فرماندار مدينه دستور داد پدرم و مرا به شام بفرستد و فرماندار ما را به شام فرستاد. وقتى وارد شام شديم تا سه روز اجازه ورود نداد در روز چهارم اجازه داد وقتى به در بارگاه آمديم هشام روى تخت نشسته بود سران سپاه و شخصيت هاى دربارش همه بر سر پا غرق در سلاح در دو طرف ايستاده بودند. سیبل هدف گذاشته بودند و بزرگان بنى اميه مشغول مسابقه تيراندازى بودند؛ پدرم جلو و من از پشت سر ايشان وارد شديم. هشام گفت ابا محمد با بزرگان خويشاوند خود تيراندازى كن. پدرم گفت من پير شدهام و موقع تير اندازيم گذشته مرا معاف دار. گفت بحق خدائى كه ما را به دين خود و به پيامبرش امتياز بخشيده ممكن نيست. در اين موقع اشاره به يكى از شخصيت هاى بنى اميه نموده گفت كمانت را به ايشان بده.
پدرم بعد از اين اجبار كمان او را گرفت و يك تير در چله كمان نهاد وسط هدف را نشان گرفت چنان زد كه تير در نقطه وسط هدف جاى گرفت تير دوم را كه زد بوسط چوب تير اول قرار گرفته آن را شكافت تا آهن سر تير نه تير پشت سر هم به هدف زد كه تير قبلى را شكافت و در يك ديگر داخل شد. هشام چنان به اضطراب افتاد كه خود را نمي توانست نگه دارد گفت خوب زدى تو بهترين تيرانداز عرب و عجم هستى چطور
می‌گفتى پيرشده ‏اى باز از گفته خود پشيمان شد.
هشام در مدت حكومت خود هيچ كس را با كنيه جز پدرم مخاطب قرار نداده بود و نداد چنان آشفته بود كه تصميم حمله داشت سر به زير انداخت و شروع به فكر كرد من و پدرم روبرويش ايستاده بوديم. مدتى كه ايستاديم پدرم خشمگين شد و هر وقت خشمگين
می‌شد به آسمان نگاه می‌كرد نگاه خشم آلودى كه آثار آن در چهره ‏اش آشكارا ديده می‌شد. هشام كه متوجه اين جريان شد. صدا زد نزد من بيا محمد! پدرم بالاى تخت رفت من نيز از پى ايشان رفتم همين كه به نزديك او رسيد هشام از جاى حركت نموده او را در بغل گرفت و نشاند طرف راستش مرا نيز در بغل گرفته طرف راست پدرم نشاند. سپس رو به پدرم نموده گفت يا محمد تا وقتى مانند شما در ميان قريش باشد سيادت بر عرب و عجم دارند احسنت! از كجا اين تير اندازى را آموخته‏ اى چقدر وقت صرف آموختن آن نمودى؟! پدرم گفت می‌دانى كه اهل مدينه تيراندازى می‌كنند من نيز در كوچكى تير اندازى كرده ‏ام ولى بعد ترك كردم چون شما از من خواستید باز ياد از آن روزها كردم. هشام گفت از وقتى به عقل آمده ‏ام چنين تير اندازى نديده ‏ام. گمان نمی‌كنم كسى روى زمين بتواند چنين بزند آيا فرزند شما جعفر نيز می‌تواند همين طور تيراندازى كند؟ فرمود ما از اجدادمان كمال و تمام امتيازاتى كه در اين آيه خدا نازل نموده الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً به ارث بردهايم جهان خالى از حجتى كه قدرت بر انجام امور شگفت انگيز داشته باشد نيست چنان قدرتى به غير ما خانواده داده نشده.
حضرت صادق
علیه‌السلام فرمود هشام وقتى اين سخنان را از پدرم شنيد چشم راست او برگشت و صورتش قرمز شد. اين برگشتن چشم و قرمزى صورت علامت خشم او بود قدرى سر به زير انداخت. سپس سر بلند نموده گفت مگر من و شما هر دو از فرزندان عبد مناف نيستيم مگر داراى يك نژاد نيستيم؟ پدرم فرمود چرا ما نيز از همان نژاديم ولى خداوند از خزانه غيب خود به ما امتيازهايى داده كه به هيچ كس نداده.
هشام گفت مگر خداوند محمد
صلى الله عليه وآله وسلم را از نژاد عبد مناف براى همه مردم سياه و سفيد و قرمز نفرستاد. از كجا شما به ارث مقامى را برديد كه به ديگرى داده نشد؛ پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم براى همه مردم فرستاده شده اين آيه قرآن نيز می‌فرمايد ميراث آسمان و زمين از خداست وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ از كجا به شما اين علم رسيد با اينكه بعد از پيامبر ما پيامبرى نيست و نه شما پيامبريد؟
پدرم فرمود از فرموده ‏اى خداى بزرگ به پيامبرش در اين آيه: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ « قيامت آيه ۱۶» آن كسى كه نبايد براى ديگران زبان بگشايد خدا به او امر
می‌كند كه به ما اين امتياز را بدهد و ديگران محروم باشند به همين جهت تنها با علىعليه السّلام به گفتگوى سرى پرداخت و خداوند اين آيه را نازل نمود: وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ « الحاقه ۱۲». پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در ميان اصحاب فرمود از خدا درخواست كردم كه آن گوش تو باشد على جان. به همين جهت على بن ابى طالبعليه السّلام در كوفه گفت برايم پيامبر هزار در از علم گشود كه از هر در هزار در ديگر باز ميشد امتيازاتى‏ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به على علیه‌السلام داد از خزانه اسرار همان طور كه شما به محبوبترين شخص در نزد خود امتيازى می‌دهيد. آنچنان كه خدا پيامبر را ممتاز گردانيد؛ پيامبراكرم صلى الله عليه وآله وسلم نيز برادر خود على علیه‌السلام را امتياز بخشيد آن نيرو و قدرتها از راه ارث به ما رسيد بدون اينكه حتى ساير بستگان ما شريك باشند.
هشام گفت على ادعاى علم غيب ميكرد با اينكه خداوند هيچ كس را بر غيب مطلع نكرده از كجا چنين ادعائى
می‌كرد. فرمود خداوند بزرگ نوشته ‏اى براى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرستاد كه در آن تمام اسرار گذشته و آينده تا روز قيامت بود چنانچه اين آيه شاهد است وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِينَ «نحل آيه ۸۹» و در اين آيه ديگر وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ «يس ۱۲» و در اين آيه ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ «انعام ۳۸» خداوند به پيامبرش صلى الله عليه وآله وسلم وحى كرد كه تمام اسرار را با على عليه السّلام در ميان گذارد دستور داد بعد از او قرآن را جمع كند غسل و كفن و ساير كارهاى دفن او را خودش انجام دهد. به اصحاب خود فرمود حرام است بر خانواده و اصحابم كه نگاه به عورت من كنند مگر برادرم على علیه‌السلام او از من و من از اويم؛ سود من از او و سود او از من؛ و زيان او و من همين طور است او پرداخت‏ كننده قرض من و انجام دهندۀ تعهدات من است.
و فرمود به اصحاب كه على بن ابى طالب
علیه‌السلام بر تاويل قرآن جنگ خواهد كرد همان طورى كه من در تنزيل آن جنگ نمودم هيچ كس جز على علیه‌السلام وارد بر تمام تاويل قرآن نبود به همين جهت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود بهترين داور شما على عليه السّلام است منظورش اين بود كه او فقط داور است و عمر بن خطاب گفت (لو لا على لهلك عمر) اگر على علیه‌السلام‏ نبود عمر هلاك ميشد عجب اينجاست كه عمر قبول دارد ديگران انكار می‌كنند.
هشام مدتى سر بزير انداخت سپس سر برداشته گفت حاجت خود را بخواه فرمود زن و بچهام را با آمدن خود به وحشت انداختم. هشام گفت خداوند وحشت آنها را با برگشتن شما از بين
می‌برد همين امروز حركت كن. پدرم او را در بغل گرفت و برايش دعا كرد من نيز كار پدرم را كردم با هم حركت كرديم و بيرون شديم. جلو بارگاه او ميدانى بود كه در آخر ميدان عده زيادى روى زمين نشسته بودند. پدرم پرسيد اينها كيستند؟ دربانان گفتند اينها كشيش و راهب هاى نصارى هستند آن شخص دانشمند آنها است كه در هر سال يك روز مى ‏نشيند و مسائل ايشان را جواب می‌دهد.
پدرم سر خود را در جامه پيچيد منهم همان كار را كردم ميان آنها رفت و در يك گوشه نشست من نيز پشت سر پدرم نشستم. اين جريان را به هشام گفتند از غلامان خود چند نفر را فرستاد تا جريان را گزارش كنند چند نفر از مسلمانان نيز اطراف ما را گرفتند.
عالم نصارى پيش آمد ابروهايش را با پارچه‏ اى بسته بود كه روى چشمش را نگيرد تمام رهبانان و كشيش ها از جاى حركت نموده سلام كردند و او را در صدر مجلس نشاندند مردم گردش را گرفتند من و پدرم نيز ميان آنها بوديم چشم به اطراف جمعيت گشود روى به پدرم كرده گفت تو از ما هستى يا از امت پيامبر اسلام. پدرم فرمود از امت پيامبر اسلام
صلى الله عليه وآله وسلم. سؤال كرد از دانشمندان آنهائى يا از نادانان پدرم فرمود از نادانان نيستم. آثار اضطراب و ناراحتى زياد بر چهره عالم نصارى مشاهده ميشد.
آنگاه گفت از تو چند سؤال ميكنم. فرمود بپرس. گفت چطور شما ادعا مي كنيد كه اهل بهشت غذا و آب ميخورند ولى ادرار و مدفوع ندارند چه‏
دليلى بر اين ادعا داريد كه بتوان قبول كرد. پدرم فرمود دليلى كه نتوان رد نمود بچه ‏ايست كه در رحم مادر است. غذا
می‌خورد ولى فضله ندارد و دانشمند نصرانى زياد مضطرب شد گفت مگر تو نگفتى از دانشمندان نيستم پدرم در جواب گفت من از نادانان نيستم، فرستادگان هشام تمام اين سخنان را می‌شنيدند.
گفت سؤال ديگرى دارم فرمود: بگو؛ گفت شما ادعا
می‌كنيد ميوه ‏هاى بهشتى تر و تازه است هميشه براى تمام اهل بهشت آماده است چه دليلى بر اين مطلب داريد كه بتوان قبول كرد؟ پدرم گفت دليل بر اين مطلب خاك است كه هميشه تر و تازه است و موجود است نزد تمام جهانيان. باز زياد ناراحت شده گفت تو نگفتى من از دانشمندان نيستم فرمود از نادانان نيستم.
باز گفت سؤال ديگرى دارم. فرمود بپرس. گفت كدام ساعت از شبانه روز است كه نه از روز حساب
می‌شود و نه از شب؟ پدرم فرمود همان ساعت بين سپيده دم تا برآمدن خورشيد است كه بيمار سبك می‌شود و شخص خوابيده بيدار می‌گردد و بيهوش به هوش می‌آيد خداوند اين ساعت را در دنيا موقعيت تمايل قرار داده براى علاقمندان. و در آخرت براى كسانى كه در اين ساعت عمل كنند دليل آشكار و واضحى است نسبت به كسانى كه منكر آن هستند و در اين ساعت عمل نكرده ‏اند.
ناله و فريادى از نصرانى برآمد سپس گفت يك سؤال ديگر دارم كه بخدا قسم جواب آن را
نمی‌توانى بدهى. پدرم فرمود سؤال كن ولى بدان كه قسم بيمورد خوردهاى و بايد كفاره دهى. گفت بگو كدام دو نفر بودند كه در يك روز متولد شدند و در يك روز از دنيا رفتند يكى پنجاه سال عمر كرد ديگرى صد و پنجاه سال؟ پدرم فرمود عزير و عزيره بودند كه يك روز متولد شدند همين كه به سن بيست و پنج سالگى رسيدند عزير سوار الاغ خود بود گذشت به دهى در انطاكيه كه‏ آن ده ويران شده بود. گفت در شگفتم كه چگونه خداوند اين مرده‏ها را زنده ميكند. با اينكه خداوند او را هدايت كرده بود و هدايت يافته بود. اين سخن را كه گفت خداوند بر او خشم گرفت صد سال او را ميراند بواسطه كيفر سخنى كه گفته بود سپس او را با الاغ و غذا و آبى كه همراه داشت دو مرتبه مثل اول زنده كرد برگشت به خانه خود. عزيره برادرش او را نشناخت درخواست كرد او را به عنوان مهمان بپذيرد پذيرفت پسران عزيره و پسر پسرش آمدند با اينكه پيرمرد بودند ولى عزير جوانى بيست و پنج ساله بود. عزير خاطراتى از برادر خود و برادرزاده ‏گان نقل می‌كرد با اينكه آنها ديگر پير شده بودند آنها نيز تصديق گفتار عزير را می‌نمودند. گفتند تو از كجا خاطرات سالهاى بسيار دور را ميدانى. عزيره كه پيرمردى صد و بيست و پنج ساله بود گفت من جوانى را نديده ‏ام كه از تو بيشتر آگاه باشد نسبت به ايام جوانى من و برادرم تو از اهل آسمانى يا اهل زمين. گفت من عزير برادر تو هستم كه خداوند بواسطه حرفى كه زدم بر من خشم گرفت با اينكه پيامبر بودم صد سال مرا ميراند سپس زنده‏ ام كرد تا يقين شما افزون گردد كه خداوند هر كارى را ميتواند انجام دهد. اين همان الاغ و غذا و آبى است كه از پيش شما بردم خداوند آنها را بصورت اول برگردانيده. او را شناختند و مسأله قيامت و زنده شدن براى آنها چيز سادهاى شد. سپس بيست و پنج سال ديگر با هم زندگى كردند در يك روز هر دو از دنيا رفتند.
دانشمند نصارى از جاى حركت كرد مسيحيان نيز به احترام او حركت كردند. به آنها گفت از من داناتر را آوردهايد و در ميان خود نشانده ‏ايد كه آبروى مرا ببرد و مرا مفتضح نمايد تا مسلمانان بدانند بين آنها كسى‏ است كه تمام علوم ما را
می‌داند و اطلاعاتى دارد كه ما نداريم بخدا ديگر با شما سخن نخواهم گفت بعد از اين براى پاسخ سؤالهاى شما نخواهم نشست. همه متفرق شدند پدرم همان جا نشسته بود من نيز در خدمتش بودم تمام جريان را به هشام گزارش دادند.
بعد از رفتن مردم پدرم بطرف منزلى كه در آن سكنى داشتيم رفت. از طرف هشام يك نفر با جايزه آمده گفت هشام دستور داده كه توقف نكنيد همين الساعه رهسپار مدينه شويد زيرا مردم فريفتۀ بحث و مناظره پدرم با عالم نصارى شده بودند. ما سوار شديم و بطرف مدينه حركت كرديم اما هشام چاپارى را فرستاد و به او نامه ‏اى داده بود كه به فرماندار مدين برساند« اين شهر بر سر راه مدينه بود» مضمون نامه چنين بود دو پسر ابو تراب كه هر دو جادوگرند محمد ابن على و جعفر بن محمد و در ادعاى اسلام دروغ
می‌گويند. وقتى آنها را به طرف مدينه فرستادم تمايل به كشيشان و رهبانان نصارى پيدا كرده از اسلام برگشتند و بدين نصرانى در آمدند. من نخواستم آنها را كيفر كنم بواسطه خويشاوندى كه با پيغمبر صلى الله عليه وآله وسلم داشتند وقتى نامه من به تو رسيد در ميان مردم اعلام كن كه هر كس به آنها چيزى بفروشد يا سلام بدهد يا كمكى بنمايد خون او هدر است زيرا آنها از دين برگشته ‏اند. امير المؤمنين در نظر دارد كه آنها با مالهاى سوارى و همراهانشان بايد به بدترين وجه كشته شوند. پيك با نامه قبل از ما به شهر مدين رسيده بود.
همين كه نزديك به مدين شديم پدرم غلامان خود را فرستاد تا منزلى تهيه كنند و براى چهار پايان علوفه بخرند و تهيه غذا کنند. غلامان به در شهر كه رسيدند درب را به روى آنها باز نكردند و ناسزا گفتند و توهين‏ به على بن ابى طالب 
علیه‌السلام نمودند گفتند شما را به شهر راه نمی‌دهيم و با شما كافران و مشركين خريد و فروش نمي كنيم اى مرتدهاى دروغگو بدترين مردم.
وقتى پدرم رسيد با زبان نرم فرمود: از خدا بپرهيزيد اين قدر سخت نگيريد ما آن طورى كه به شما گفتهاند نيستيم. بر فرض همان طور كه
می‌گوئيد باشيم باز هم بايد درب را باز كنيد و با ما معامله كنيد همان طورى كه با يهود و نصارى و مجوس معامله می‌كنيد گفتند شما از يهود و نصارى و مجوس بدتريد زيرا ايشان ماليات می‌دهند ولى شما ماليات و جزيه نمي دهيد. پدرم فرمود درب را باز كنيد و ما را جا بدهيد آنگاه از ما هم جزيه بگيريد همان طور كه از يهود و نصارى می‌گيريد. گفتند باز نمی‌كنيم تا روى مالهاى سوارى خود از تشنگى و گرسنگى بميريد يا چارپايان شما بميرند.
پدرم ايشان را موعظه كرد ولى بيشتر سركشى كردند. در اين موقع از مركب پياده شد به من فرمود جعفر همين جا باش. خودش بالاى كوه رفت با تمام سيماى خود مقابل شهر ايستاده دو انگشت خود را در دو گوش خويش نهاد با صداى بلند فرياد زد وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً تا اين قسمت آيه بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ فرمود بخدا ما يادگار خدائيم در روى زمين.
خداوند بوسيله باد سياه و تاريكى؛ صداى پدرم را بگوش مرد و زن و بچه ‏هاى شهر رسانيد همه بر پشت بامها رفتند و پدرم را
می‌ديدند. پيرمردى از اهالى شهر فرياد زد مردم از خدا بترسيد اين شخص در محلى كه شعيب قوم خود را نفرين كرد ايستاده است اگر در را باز نكنيد و به آنها جاى ندهيد عذاب بر شما نازل می‌شود من به شما گوشزد كردم ديگر بهانه نداريد. مردم ترسيدند و درها را باز كردند و به ما جاى دادند. تمام اين جريان را بشام گزارش كردند. در روز دوم از مدين حركت كرديم هشام به فرماندار مدين نوشت آن پيرمرد را بكشد او را كشتند رحمة الله عليه و صلواته ؛ سپس به فرماندار مدينه نوشت كه با هر حيله‏ اى هست در غذا يا آب پدرم را مسموم كند. هشام از دنيا رفت و به مقصود خود نرسيد.
در روايت ديگر ابو بصير از حضرت صادق
علیه‌السلام نقل می‌كند كه فرمود هشام ابن عبد الملك از پى پدرم فرستاد و ايشان را به شام برد وقتى وارد شد گفت ابا جعفر! از پى پدرم فرستاد. براى اينكه سؤالى كنم كه جز من نبايد از آن بپرسد و نبايد اين مطلب را جز يك نفر بداند. پدرم فرمود هر چه مايل هستید بپرسید اگر دانستم جواب ميدهم اگر ندانستم می‌گويم نمی‌دانم راستگوئى بهتر است برايم.
هشام گفت بگو ببينم شبى كه على بن ابى طالب
علیه‌السلام از دنيا رفت آنهائى كه در كوفه نبودند از كجا فهميدند او كشته شده چه علامتى براى مردم آشكار شد در ضمن آيا از براى ديگرى در مورد كشته شدن او نظير و شبيهى بوده.
پدرم گفت در شبى كه على بن ابى طالب 
علیه‌السلام شهيد شد از روى زمين سنگى برنداشتند مگر اينكه خونى قرمز زير آن بود تا سپيده دم همچنين شبى كه هارون برادر موسى از دست رفت. شبى كه يوشع بن نون كشته شد و شبى كه عيسى به آسمان برده شد و شبى كه حضرت حسين عليه السّلام شهيد گرديد چنین اتفاقی افتاد.
از این سخن پدرم آثار خشم و ناراحتى چنان در صورت هشام پديدار گشت كه نزديك بود به پدرم حمله كند. پدرم گفت يا اميرالمؤمنين مردم بايد از امام خود اطاعت كنند و در واقع خير خواه او باشند اينكه من مجبور شدم جواب شما را بدهم بواسطه آن بود كه
می‌دانم اطاعت شما لازم است بايد شما بدگمان نشويد. هشام گفت بايد پيمان بدهى و قرار بگذارى كه اين حديث را تا من زنده هستم بكسى نگوئى. پدرم قرارى بست كه او مطمئن شد آنگاه گفت اينك برگرد بطرف شهر خود پدرم از شام به جانب مدينه رهسپار شد. دنباله خبر قبلا ذكر شد. در باره جريان مدين در اين خبر می‌نويسد هشام پيرمردى‏ كه مردم مدين را متوجه نمود بشام خواست در بين راه از دنيا رفت.

متن عربی روایت: ذَكَرَ السَّيِّدُ بْنُ طَاوُسٍ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِ أَمَانِ الْأَخْطَارِ نَاقِلًا عَنْ كِتَابِ دَلَائِلِ الْإِمَامَةِ تَصْنِيفِ مُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ الْإِمَامِيِّ مِنْ أَخْبَارِ مُعْجِزَاتِ مَوْلَانَا مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ علیه‌السلام ذَكَرَهُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّادِقِعلیه‌السلام قَالَ: حَجَّ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ سَنَةً مِنَ السِّنِينَ- وَ كَانَ قَدْ حَجَّ فِي تِلْكَ السَّنَةِ- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ وَ ابْنُهُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه‌السلام فَقَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیه‌السلام الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي- بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَ أَكْرَمَنَا بِهِ- فَنَحْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ خِيَرَتُهُ مِنْ عِبَادِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ- فَالسَّعِيدُ مَنِ اتَّبَعَنَا وَ الشَّقِيُّ مَنْ عَادَانَا وَ خَالَفَنَا- ثُمَّ قَالَ فَأَخْبَرَ مَسْلَمَةُ أَخَاهُ بِمَا سَمِعَ- فَلَمْ يَعْرِضْ لَنَا حَتَّى انْصَرَفَ إِلَى دِمَشْقَ- وَ انْصَرَفْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ- فَأَنْفَذَ بَرِيداً إِلَى عَامِلِ الْمَدِينَةِ- بِإِشْخَاصِ أَبِي وَ إِشْخَاصِي مَعَهُ فَأَشْخَصَنَا- فَلَمَّا وَرَدْنَا مَدِينَةَ دِمَشْقَ حَجَبَنَا ثَلَاثاً- ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ فَدَخَلْنَا- وَ إِذَا قَدْ قَعَدَ عَلَى سَرِيرِ الْمُلْكِ- وَ جُنْدُهُ وَ خَاصَّتُهُ وُقُوفٌ عَلَى أَرْجُلِهِمْ سِمَاطَانِ مُتَسَلِّحَانِ- وَ قَدْ نُصِبَ الْبُرْجَاسُ حِذَاهُ وَ أَشْيَاخُ قَوْمِهِ يَرْمُونَ- فَلَمَّا دَخَلْنَا وَ أَبِي أَمَامِي وَ أَنَا خَلْفَهُ- فَنَادَى أَبِي وَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ- ارْمِ مَعَ أَشْيَاخِ قَوْمِكَ الْغَرَضَ- فَقَالَ لَهُ إِنِّي قَدْ كَبِرْتُ عَنِ الرَّمْيِ فَهَلْ رَأَيْتَ أَنْ تُعْفِيَنِي- فَقَالَ وَ حَقِّ مَنْ أَعَزَّنَا بِدِينِهِ وَ نَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لَا أُعْفِيكَ- ثُمَّ أَوْمَأَ إِلَى شَيْخٍ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ أَنْ أَعْطِهِ قَوْسَكَ- فَتَنَاوَلَ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ قَوْسَ الشَّيْخِ ثُمَّ تَنَاوَلَ مِنْهُ سَهْماً- فَوَضَعَهُ فِي كَبِدِ الْقَوْسِ ثُمَ‏ انْتَزَعَ- وَ رَمَى وَسَطَ الْغَرَضِ فَنَصَبَهُ فِيهِ- ثُمَّ رَمَى فِيهِ الثَّانِيَةَ فَشَقَّ فُوَاقَ سَهْمِهِ إِلَى نَصْلِهِ- ثُمَّ تَابَعَ الرَّمْيَ حَتَّى شَقَّ تِسْعَةَ أَسْهُمٍ بَعْضُهَا فِي جَوْفِ بَعْضٍ- وَ هِشَامٌ يَضْطَرِبُ فِي مَجْلِسِهِ فَلَمْ يَتَمَالَكْ إِلَّا أَنْ قَالَ- أَجَدْتَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَنْتَ أَرْمَى الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ- هَلَّا زَعَمْتَ أَنَّكَ كَبِرْتَ عَنِ الرَّمْيِ- ثُمَّ أَدْرَكَتْهُ نَدَامَةٌ عَلَى مَا قَالَ- وَ كَانَ هِشَامٌ لَمْ يَكُنْ كَنَّى أَحَداً قَبْلَ أَبِي وَ لَا بَعْدَهُ فِي خِلَافَتِهِ- فَهَمَّ بِهِ وَ أَطْرَقَ إِلَى الْأَرْضِ إِطْرَاقَةً- يَتَرَوَّى فِيهَا وَ أَنَا وَ أَبِي وَاقِفٌ حِذَاهُ مُوَاجِهَيْنِ لَهُ- فَلَمَّا طَالَ وُقُوفُنَا غَضِبَ أَبِي فَهَمَّ بِهِ- وَ كَانَ أَبِي عليه السّلام إِذَا غَضِبَ نَظَرَ إِلَى السَّمَاءِ نَظَرَ غَضْبَانَ- يَرَى النَّاظِرُ الْغَضَبَ فِي وَجْهِهِ- فَلَمَّا نَظَرَ هِشَامٌ إِلَى ذَلِكَ مِنْ أَبِي- قَالَ لَهُ إِلَيَّ يَا مُحَمَّدُ فَصَعِدَ أَبِي إِلَى السَّرِيرِ- وَ أَنَا أَتْبَعُهُ فَلَمَّا دَنَا مِنْ هِشَامٍ- قَامَ إِلَيْهِ وَ اعْتَنَقَهُ وَ أَقْعَدَهُ عَنْ يَمِينِهِ- ثُمَّ اعْتَنَقَنِي وَ أَقْعَدَنِي عَنْ يَمِينِ أَبِي- ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَبِي بِوَجْهِهِ فَقَالَ لَهُ يَا مُحَمَّدُ- لَا تَزَالُ الْعَرَبُ وَ الْعَجَمُ تَسُودُهَا قُرَيْشٌ مَا دَامَ فِيهِمْ مِثْلُكَ- لِلَّهِ دَرُّكَ مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا الرَّمْيَ وَ فِي كَمْ تَعَلَّمْتَهُ- فَقَالَ أَبِي قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ يَتَعَاطَوْنَهُ- فَتَعَاطَيْتُهُ أَيَّامَ حَدَاثَتِي ثُمَّ تَرَكْتُهُ- فَلَمَّا أَرَادَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مِنِّي ذَلِكَ عُدْتُ فِيهِ- فَقَالَ لَهُ مَا رَأَيْتُ مِثْلَ هَذَا الرَّمْيِ قَطُّ مُذْ عَقَلْتُ- وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ فِي الْأَرْضِ أَحَداً يَرْمِي مِثْلَ هَذَا الرَّمْيِ- أَ يَرْمِي جَعْفَرٌ مِثْلَ رَمْيِكَ- فَقَالَ إِنَّا نَحْنُ نَتَوَارَثُ الْكَمَالَ وَ التَّمَامَ اللَّذَيْنِ- أَنْزَلَهُمَا اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فِي قَوْلِهِ- الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي- وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً «سورة المائدة، الآية: 3» وَ الْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِمَّنْ يُكْمِلُ هَذِهِ الْأُمُورَ- الَّتِي يَقْصُرُ غَيْرُنَا عَنْهَا- قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِكَ مِنْ أَبِي- انْقَلَبَتْ عَيْنُهُ الْيُمْنَى فَاحْوَلَّتْ وَ احْمَرَّ وَجْهُهُ- وَ كَانَ ذَلِكَ عَلَامَةَ غَضَبِهِ إِذَا غَضِبَ- ثُمَّ أَطْرَقَ هُنَيْئَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ- فَقَالَ لِأَبِي أَ لَسْنَا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ نَسَبُنَا وَ نَسَبُكُمْ وَاحِدٌ- فَقَالَ أَبِي نَحْنُ كَذَلِكَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- اخْتَصَّنَا مِنْ مَكْنُونِ سِرِّهِ وَ خَالِصِ عِلْمِهِ- بِمَا لَمْ يَخُصَّ أَحَداً بِهِ غَيْرَنَا- فَقَالَ أَ لَيْسَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مِنْ شَجَرَةِ عَبْدِ مَنَافٍ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً أَبْيَضِهَا وَ أَسْوَدِهَا وَ أَحْمَرِهَا مِنْ أَيْنَ وَرِثْتُمْ مَا لَيْسَ لِغَيْرِكُمْ- وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مَبْعُوثٌ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً- وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى- وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «سورة آل عمران، الآية: 180» إِلَى آخِرِ الْآيَةِ- فَمِنْ أَيْنَ وَرِثْتُمْ هَذَا الْعِلْمَ- وَ لَيْسَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ نَبِيٌّ وَ لَا أَنْتُمْ أَنْبِيَاءُ- فَقَالَ مِنْ قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِنَبِيِّهِ ص- لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ «سورة القيامة، الآية: 16»- الَّذِي لَمْ يُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَهُ لِغَيْرِنَا- أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ يَخُصَّنَا بِهِ مِنْ دُونِ غَيْرِنَا- فَلِذَلِكَ كَانَ نَاجَى أَخَاهُ عَلِيّاً مِنْ دُونِ أَصْحَابِهِ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ بِذَلِكَ قُرْآناً فِي قَوْلِهِ- وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ «سورة الحاقة، الآية: 12» فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لِأَصْحَابِهِ- سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَهَا أُذُنَكَ يَا عَلِيُّ- فَلِذَلِكَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام بِالْكُوفَةِ- عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ- فَفَتَحَ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ- خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مِنْ مَكْنُونِ سِرِّهِ- بِمَا يَخُصُّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَكْرَمَ الْخَلْقِ عَلَيْهِ- فَكَمَا خَصَّ اللَّهُ نَبِيَّهُ  خَصَّ نَبِيُّهُ أَخَاهُ عَلِيّاً مِنْ مَكْنُونِ سِرِّهِ- بِمَا لَمْ يَخُصَّ بِهِ أَحَداً مِنْ قَوْمِهِ- حَتَّى صَارَ إِلَيْنَا فَتَوَارَثْنَا مِنْ دُونِ أَهْلِنَا فَقَالَ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ- إِنَّ عَلِيّاً كَانَ يَدَّعِي عِلْمَ الْغَيْبِ وَ اللَّهُ لَمْ يُطْلِعْ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً- فَمِنْ أَيْنَ ادَّعَى ذَلِكَ فَقَالَ أَبِي- إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم كِتَاباً- بَيَّنَ فِيهِ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ- فِي قَوْلِهِ تَعَالَى وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ- وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِينَ «سورة النحل، الآية: ۸۹» وَ فِي قَوْلِهِ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ «سورة يس، الآية: ۱۲» وَ فِي قَوْلِهِ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ «سورة الأنعام، الآية: ۳۸» وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَى نَبِيِّهِ أَنْ لَا يَبْقَى- فِي غَيْبِهِ وَ سِرِّهِ وَ مَكْنُونِ عِلْمِهِ شَيْئاً إِلَّا يُنَاجِي بِهِ عَلِيّاً- فَأَمَرَهُ أَنْ يُؤَلِّفَ الْقُرْآنَ مِنْ بَعْدِهِ- وَ يَتَوَلَّى غُسْلَهُ وَ تَكْفِينَهُ وَ تَحْنِيطَهُ‏ مِنْ دُونِ قَوْمِهِ- وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ حَرَامٌ عَلَى أَصْحَابِي وَ أَهْلِي- أَنْ يَنْظُرُوا إِلَى عَوْرَتِي غَيْرَ أَخِي عَلِيٍّ- فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ لَهُ مَا لِي وَ عَلَيْهِ مَا عَلَيَّ- وَ هُوَ قَاضِي دَيْنِي وَ مُنْجِزُ وَعْدِي- ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه‌السلام يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ- وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَ أَحَدٍ تَأْوِيلُ الْقُرْآنِ- بِكَمَالِهِ وَ تَمَامِهِ إِلَّا عِنْدَ عَلِيٍّ علیه‌السلام وَ لِذَلِكَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم لِأَصْحَابِهِ- أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ أَيْ هُوَ قَاضِيكُمْ- وَ قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ لَوْ لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرَ- يَشْهَدُ لَهُ عُمَرُ وَ يَجْحَدُهُ غَيْرُهُ فَأَطْرَقَ هِشَامٌ طَوِيلًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ سَلْ حَاجَتَكَ- فَقَالَ خَلَّفْتُ عِيَالِي وَ أَهْلِي مُسْتَوْحِشِينَ لِخُرُوجِي- فَقَالَ قَدْ آنَسَ اللَّهُ وَحْشَتَهُمْ بِرُجُوعِكَ إِلَيْهِمْ وَ لَا تُقِمْ- سِرْ مِنْ يَوْمِكَ فَاعْتَنَقَهُ أَبِي وَ دَعَا لَهُ وَ فَعَلْتُ أَنَا كَفِعْلِ أَبِي- ثُمَّ نَهَضَ وَ نَهَضْتُ مَعَهُ وَ خَرَجْنَا إِلَى بَابِهِ إِذَا مَيْدَانٌ بِبَابِهِ وَ فِي آخِرِ الْمَيْدَانِ أُنَاسٌ قُعُودٌ عَدَدٌ كَثِيرٌ- قَالَ أَبِي مَنْ هَؤُلَاءِ- فَقَالَ الْحُجَّابُ هَؤُلَاءِ الْقِسِّيسُونَ وَ الرُّهْبَانُ- وَ هَذَا عَالِمٌ لَهُمْ يَقْعُدُ إِلَيْهِمْ فِي كُلِّ سَنَةٍ يَوْماً وَاحِداً- يَسْتَفْتُونَهُ فَيُفْتِيهِمْ- فَلَفَّ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ رَأْسَهُ بِفَاضِلِ رِدَائِهِ- وَ فَعَلْتُ أَنَا مِثْلَ فِعْلِ أَبِي- فَأَقْبَلَ نَحْوَهُمْ حَتَّى قَعَدَ نَحْوَهُمْ وَ قَعَدْتُ وَرَاءَ أَبِي- وَ رُفِعَ ذَلِكَ الْخَبَرُ إِلَى هِشَامٍ- فَأَمَرَ بَعْضَ غِلْمَانِهِ أَنْ يَحْضُرَ الْمَوْضِعَ فَيَنْظُرَ مَا يَصْنَعُ أَبِي- فَأَقْبَلَ وَ أَقْبَلَ عِدَادٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَأَحَاطُوا بِنَا- وَ أَقْبَلَ عَالِمُ النَّصَارَى- وَ قَدْ شَدَّ حَاجِبَيْهِ بِحَرِيرَةٍ صَفْرَاءَ حَتَّى تَوَسَّطَنَا- فَقَامَ إِلَيْهِ جَمِيعُ الْقِسِّيسِينَ وَ الرُّهْبَانِ مُسَلِّمِينَ عَلَيْهِ- فَجَاءُوا بِهِ إِلَى صَدْرِ الْمَجْلِسِ فَقَعَدَ فِيهِ- وَ أَحَاطَ بِهِ أَصْحَابُهُ وَ أَبِي وَ أَنَا بَيْنَهُمْ- فَأَدَارَ نَظَرَهُ ثُمَّ قَالَ لِأَبِي أَ مِنَّا أَمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَرْحُومَةِ- فَقَالَ أَبِي بَلْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَرْحُومَةِ- فَقَالَ مِنْ أَيِّهِمْ أَنْتَ مِنْ عُلَمَائِهَا أَمْ مِنْ جُهَّالِهَا- فَقَالَ لَهُ أَبِي لَسْتُ مِنْ جُهَّالِهَا فَاضْطَرَبَ اضْطِرَاباً شَدِيداً- ثُمَّ قَالَ لَهُ أَسْأَلُكَ فَقَالَ لَهُ أَبِي سَلْ- فَقَالَ مِنْ أَيْنَ ادَّعَيْتُمْ أَنَّ أَهْلَ الْجَنَّةَ- يَطْعَمُونَ وَ يَشْرَبُونَ وَ لَا يُحْدِثُونَ وَ لَا يَبُولُونَ- وَ مَا الدَّلِيلُ فِيمَا تَدَّعُونَهُ مِنْ شَاهِدٍ لَا يُجْهَلُ فَقَالَ لَهُ أَبِي دَلِيلُ مَا نَدَّعِي مِنْ شَاهِدٍ لَا يُجْهَلُ- الْجَنِينُ فِي بَطْنِ أُمِّهِ يَطْعَمُ وَ لَا يُحْدِثُ- قَالَ فَاضْطَرَبَ النَّصْرَانِيُ‏ اضْطِرَاباً شَدِيداً- ثُمَّ قَالَ هَلَّا زَعَمْتَ أَنَّكَ لَسْتَ مِنْ عُلَمَائِهَا- فَقَالَ لَهُ أَبِي وَ لَا مِنْ جُهَّالِهَا وَ أَصْحَابُ هِشَامٍ يَسْمَعُونَ ذَلِكَ- فَقَالَ لِأَبِي أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ أُخْرَى فَقَالَ لَهُ أَبِي سَلْ- فَقَالَ مِنْ أَيْنَ ادَّعَيْتُمْ أَنَّ فَاكِهَةَ الْجَنَّةِ أَبَداً- غَضَّةٌ طَرِيَّةٌ مَوْجُودَةٌ غَيْرُ مَعْدُومَةٍ عِنْدَ جَمِيعِ أَهْلِ الْجَنَّةِ- وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَيْهِ مِنْ شَاهِدٍ لَا يُجْهَلُ- فَقَالَ لَهُ أَبِي دَلِيلُ مَا نَدَّعِي أَنَّ تُرَابَنَا أَبَداً- يَكُونُ غَضّاً طَرِيّاً مَوْجُوداً غَيْرَ مَعْدُومٍ- عِنْدَ جَمِيعِ أَهْلِ الدُّنْيَا لَا يَنْقَطِعُ- فَاضْطَرَبَ اضْطِرَاباً شَدِيداً- ثُمَّ قَالَ هَلَّا زَعَمْتَ أَنَّكَ لَسْتَ مِنْ عُلَمَائِهَا- فَقَالَ لَهُ أَبِي وَ لَا مِنْ جُهَّالِهَا- فَقَالَ لَهُ أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَقَالَ سَلْ- فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ سَاعَةٍ- لَا مِنْ سَاعَاتِ اللَّيْلِ وَ لَا مِنْ سَاعَاتِ النَّهَارِ- فَقَالَ لَهُ أَبِي- هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ- يَهْدَأُ فِيهَا الْمُبْتَلَى- وَ يَرْقُدُ فِيهِ السَّاهِرُ- وَ يُفِيقُ الْمُغْمَى عَلَيْهِ- جَعَلَهَا اللَّهُ فِي الدُّنْيَا رَغْبَةً لِلرَّاغِبِينَ- وَ فِي الْآخِرَةِ لِلْعَامِلِينَ لَهَا دَلِيلًا وَاضِحاً وَ حُجَّةً بَالِغَةً- عَلَى الْجَاحِدِينَ الْمُتَكَبِّرِينَ التَّارِكِينَ لَهَا- قَالَ فَصَاحَ النَّصْرَانِيُّ صَيْحَةً- ثُمَّ قَالَ بَقِيَتْ مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ- لَا تُهْدَى إِلَى الْجَوَابِ عَنْهَا أَبَداً- قَالَ لَهُ أَبِي سَلْ فَإِنَّكَ حَانِثٌ فِي يَمِينِكَ- فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ مَوْلُودَيْنِ وُلِدَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ- وَ مَاتَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ- عُمُرُ أَحَدِهِمَا خَمْسُونَ سَنَةً- وَ عُمُرُ الْآخَرِ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ سَنَةً فِي دَارِ الدُّنْيَا- فَقَالَ لَهُ أَبِي ذَلِكَ عُزَيْرٌ وَ عُزَيْرَةُ وُلِدَا فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ- فَلَمَّا بَلَغَا مَبْلَغَ الرِّجَالِ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ عَاماً- مَرَّ عُزَيْرٌ عَلَى حِمَارِهِ رَاكِباً عَلَى قَرْيَةٍ بِأَنْطَاكِيَةَ- وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها «سورة البقرة الآية: ۲۵۹» وَ قَدْ كَانَ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ فَلَمَّا قَالَ ذَلِكَ الْقَوْلَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ- فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ سَخَطاً عَلَيْهِ بِمَا قَالَ- ثُمَّ بَعَثَهُ‏ عَلَى حِمَارِهِ بِعَيْنِهِ وَ طَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ وَ عَادَ إِلَى دَارِهِ- وَ عُزَيْرَةُ أَخُوهُ لَا يَعْرِفُهُ فَاسْتَضَافَهُ فَأَضَافَهُ- وَ بَعَثَ إِلَيْهِ وَلَدَ عُزَيْرَةَ وَ وَلَدَ وَلَدِهِ- وَ قَدْ شَاخُوا وَ عُزَيْرٌ شَابٌّ فِي سِنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً- فَلَمْ يَزَلْ عُزَيْرٌ يُذِكِّرُ أَخَاهُ وَ وُلْدَهُ وَ قَدْ شَاخُوا- وَ هُمْ يَذْكُرُونَ مَا يُذَكِّرُهُمْ وَ يَقُولُونَ- مَا أَعْلَمَكَ بِأَمْرٍ قَدْ مَضَتْ عَلَيْهِ السِّنُونَ وَ الشُّهُورُ- وَ يَقُولُ لَهُ عُزَيْرَةُ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ- ابْنُ مِائَةٍ وَ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً- مَا رَأَيْتُ شَابّاً فِي سِنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً أَعْلَمَ بِمَا كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَخِي عُزَيْرٍ أَيَّامَ شَبَابِي مِنْكَ- فَمِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ أَنْتَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ- فَقَالَ يَا عُزَيْرَةُ أَنَا عُزَيْرٌ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيَّ- بِقَوْلٍ قُلْتُهُ بَعْدَ أَنِ اصْطَفَانِي وَ هَدَانِي- فَأَمَاتَنِي مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَنِي لِتَزْدَادُوا بِذَلِكَ يَقِيناً- إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ*- وَ هَا هُوَ هَذَا حِمَارِي وَ طَعَامِي وَ شَرَابِي الَّذِي خَرَجْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِكُمْ- أَعَادَهُ اللَّهُ تَعَالَى كَمَا كَانَ- فَعِنْدَهَا أَيْقَنُوا فَأَعَاشَهُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ خَمْساً وَ عِشْرِينَ سَنَةً- ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ وَ أَخَاهُ فِي يَوْمٍ وَاحِدٍ- فَنَهَضَ عَالِمُ النَّصَارَى عِنْدَ ذَلِكَ قَائِماً- وَ قَامُوا النَّصَارَى عَلَى أَرْجُلِهِمْ- فَقَالَ لَهُمْ عَالِمُهُمْ جِئْتُمُونِي بِأَعْلَمَ مِنِّي- وَ أَقْعَدْتُمُوهُ مَعَكُمْ حَتَّى هَتَكَنِي وَ